در این شبهای بی قراری چیزی نمانده که با دلم در میان بگذاری
همه چیز از احساست پیداست ، در این لحظه های نفسگیر ،
چیزی نمانده جز دلتنگی و انتظار
و این دل عاشق من ، همیشه بهانه میگیرد از من ...
بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را، تو را میخواهد نه به انتظارت نشستنها را
در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من ، جز یک دل بهانه گیر
باز هم گرچه نیستی در کنارم ، اما در این هوای سرد ،
عشق نفسهایت مرا گرم نگه داشته...
به این خیال که تو هستی ، همه چیز سر جای خودش باقیست ،
تنها جای تو در کنارم خالیست،
به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست ،
تنها درد من در این شبها ، تنهاییست
به این خیال که تو هستی ، بی خیال همه چیز شده ام ،
در حسرت دوری ات تنها و آشفته ام
کجا بیایم که تو باشی ، کجا بروم که تو را ببینم ،
کجا بنشینم که تو هم بیایی،دلم تنها به این خوش است که هر جا باشی ،
همیشه در قلبم میمانی
اما تو بگو دلتنگی هایم را چه کنم؟ ، لحظه به لحظه بهانه های این دل بی تابم
را چه کنم؟
تو بگو اشکهایم را چه کنم ، انتظار ، انتظار ، این انتظار سخت را چه کنم؟
فرقی ندارد برایم دیگر ، مهم این است که تو هستی ، مهم این است که همیشه
و همه جا مال من هستی
اگر من در این گوشه تنها نشسته ام و به تو فکر میکنم ،
تو در گوشه ای نشسته ای و در خیالت به من نگاه میکنی ،
اگرمن با هر تپش از قلبم تو را یاد میکنم ، تو در آن گوشه با یادت مرا آرام میکنی
اگر من در این گوشه چشم انتظار نشسته ام ،
تو در آن گوشه از شوق دیدار همه ی چوب خطهای این انتظار را پاک میکنی...
نظرات شما عزیزان: